ایلای منایلای من، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

سفید برفی من

تقدیم به نفس های گرم زندگیم

با اومدنت دنیامو واسم بزرگ تر و رنگی تر کردی  وقتی دستاتو میگیرم میشم پراز حس قشنگ پرواز کردن خیلی سختی کشیدیم تا بهم رسیدیم ، ازخدا شاکرم که تورو مرد زندگیم کرد... مردی که باتمام وجودم دوستش دارم و مثه پروانه دورش میگردم  محمدحسینم بودنت درکنار من آرامشه ، پراز امنیته، پراز شادیه ...... خوشحالم  که دخترم پدری مثه توداره وهمیشه میتونه ازداشتن همچین پدری سرش بالا باشه تمام این 9ماه کنارم بودی و تنهام نذاشتی....هرسختی کشیدم هردردی کشیدم همیشه پیشم بودی  غرغرهای منو گوش کردی و دم نزدی  عصبانیتهای منو تحمل کردی و به روی خودت نیوردی شبهایی که تاصبح دردکشیدم و بامن بیدارمیموندی و فقط بهم آرامش میدادی ...
29 دی 1393

37هفته و 4روز.....مامانی حالش بده

سلام عزیزم باورم نمیشه دیگه تواین هفته میبینمت واای خیلی هیجان دارم البته بیشتر استرس که اونم اصلا دست خودم نیست دیگه نگرانی های مادرانه داره تازه شروع میشه. الهی بمیرم تواین هفته هابیشترباید چیزای مقوی بخورم تارشدت خوب باشه و خوب وزن بگیری ولی این عفونت روده فلان فلان شده دوباره پیداش شد... واقعا اذیتم الان 3روزه نه غذایی میتونم بخورم هیچ کاری نمیتونم بکنم فقط از درد دارم به خودم میپیچم ازبس تواین چندروز گریه کردم چشمام از حدقه داشت میزد بیرون  بیمارستان بردنم بهم سرم و یه مشت آمپول و دارو دادن بازم فایده نکرده که نکرده دیگه کم کم دارم شک میکنم یه وقت سرطان دارم و خودم نمیدونم واسم دعا کن مامانی بخدا خیلی نگرانتم آخه هیچی ن...
27 دی 1393

36هفته و6روز......وای

وای........دارم از استرس میمیرم همش اینروزا به این فکر میکنم وقتی تو بدنیا اومدی منم باراول تورو میبینم سلامت باشی، یه وقت خدای نکرده مشکلی نباشه وایییییییی همش نگاه شکمم میکنم میگم یعنی شبیه کی هستی؟ وقتی بار اول میبینمت چه حسی دارم؟ یه خورده میترسم میگم نکنه از پس بچه داری بر نیام اگه نتونستم خوب مراقبت کنم ازت چی؟ البته مهرو و آرشا خیلی پیشم بودن از پس اونا بر اومدم برای همین توبچه داری واردم ولی بازم میترسم... خداجونم خودت کمک کن ....خدایا بحق خودت به همه دوستام  یه نی نی سالم و خوشگل بده خدایا ....... دوستان خوبم مطمعن باشین تو اتاق عمل خیلی دعاتون میکنم واسه همه کسایی که میشناسمو نمیشناسم واسه همه کساییکه منتظرن ت...
21 دی 1393

35هفته و2روز......

سلام جیگر مامان روز 2شنبه که 34هفته و6روزم بود رفتم سونو خیلی دوست داشتم بدونم چندکیلویی که دکترگفت 2600 که گفت وبه حالا نمیدونم چقدر درست بوده ایشالله تنت سالم باشه عزیزم تقریبا همه وسایلتو چیدم اتاقت خیلی خوشگل شده  رفتم واسه چکاپ که دکتر گفت حدود 3بهمن بدنیا میای البته شاید دکترمو عوض کنم تاریخ عوض بشه ولی علل الحساب 22روز دیگه بیشتر نمونده دوباره سرماخوردم این سرماخوردگی مهلت نداد یکم خوب باشم تا سری قبلی خوب شد دوباره سرماخوردم برای همین وحشتناک گلوم درده حتی گردنمم درده ازپشت گوشم تا پایین گردنم  نکنه اوریون گرفتم؟؟؟؟؟ خوب دیگه بریم بخوابیم خوب بخوابی نفسم بووووووووووس ...
11 دی 1393

34هفته و 4روز......اسم دخترم

سلام عزیزم خوبی قندعسلم؟ الهی بعضی از این دکترا بمیرن که هیچ سوادی ندارن بعد اسم دکترم رو خودشون میذارن پریروز رفتم یه سونویی بکنم بدونم چندکیلو شدی واییییی یعنی مردم و زنده شدم بسکه اون دستگاهشو رو شکمم فشار داد به حدی الان شکمم درد میکنه که نگو حتی کبودم شده.........قبل از اینکه سونو بکنه خیلی ورجه وورجه میکردی بعد ازسونو تا فردا عصرش فقط یه تکون خیلی کوچیک خوردی الهی بمیرم فک کنم یه جاییت درد گرفته بوده آخه سایقه نداشت یه دفه ایی آروم بشی الهی دستش بشکنه به حق امام حسین  تازه هرچیم میگفتم وزنش چقدره میگفت تو جدول نگاه میکنم ...من نفهمیدم منظورش چیه بعد دیدم رفته تو یه جزوه نگاه میکنه میگه الان باید حدودا 2500باشه یعنی فهمیدم ک...
6 دی 1393
1